سکوت عشق
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تاکتیک من اینست :که نگاهت کنم یاد بگیرم چگونه ای و همان را که هستی دوست بدارم تاکتیک من اینست با تو حرف بزنم به تو گوش بدهم و با کلمات پلی محکم میانمان بسازم تاکتیک من اینست در خاطرت بمانم نه می دانم چگونه و نه به چه بهانه ای.. اما در تو بمانم تاکتیک من اینست که صادق باشم و بدانم که صادقی که خودمان را به هم قالب نمی کنیم که میانمان نه حجابی هست و نه پرده نمایشی

پيوندها
معرفی روستای برما
عقاب نیوز
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سکوت عشق و آدرس mylovesilent.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 783
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


نويسندگان
حنانه

 
سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:40 :: نويسنده : حنانه

مراسم چهلم که تموم شد
خواهرش اومد پیشش وگفت:
مرد بدون سروهمسر نمیشه
بچه ها مادر میخوان
زن چراغ خونه است
از برادرش اجازه میخواست تا دنبال مورد مناسب باشه
مرد سربه زیرانداخت
دستهایش را به هم فشرد وگفت:
ثریا خانم همین که تو مراسم حلوا پخش میکرد همسایمونه!
همین خوبه!!!

 
 
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:16 :: نويسنده : حنانه

 

خسته شدم ازبس

 

به آدمهایی که میخوان جاتوتوی قلبم بگیرن

گفتم:

ببخشیدجای عشقمه الآن برمی گرده........

 
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:17 :: نويسنده : حنانه

 

زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است

زیباترین خطاب “مادر جان” است

“مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق

واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید

روزت مبارک مادر . . .

sms rooze madar سری جدید اس ام اس های تبریک روز مادر و زن

 
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : حنانه

 

کاش میشد هر شب از خودمون ۱ سی سی خون بگیریم
بریزیم تو یه نعلبکی بذاریم کنار تخت!
که این پشه ها بشینن عین بچۀ آدم بخورن دست از سر ما بردارن !!


 
 
 
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:45 :: نويسنده : حنانه

رفته بودم فروشگاه
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی زِر زٍر می كرد.
جلوی قفسه ی خوراكی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد
پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو كشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی كارت درسته این همه اذیتت كرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه :| منو نگاه كرد و گفت:
عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون نکبت اسمش سیامكه !!


 

 
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : حنانه

 

پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد و گفت:
- من می خواهم با یکی از خانم ها (+18) داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم
گرداننده آنجا که همه "مامان" به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:
... - باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن
پسر پرسید: هیچکدامشان ...بیماری مسری که ندارند؟
... "مامان" گفت: نه ندارند
پسر که خیلی زبل بود گفت:
- تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا میخوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را میخواهم
اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که "مامان" راضی بشه. در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد . ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به "مامان" داد و می خواست بیرون برود که "مامان" پرسید:
- چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟
پسرک با بی میلی جواب داد:
- امروز عصر پدر و مادرم میروند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم.. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد
بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه. و بیماری به پدرم سرایت خواهد کرد
وقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پستچی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد
هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت
ا ...
 
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:16 :: نويسنده : حنانه

 

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند... نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این سرزمین وارد آید. برده داری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم..."

کوروش بزرگ
 
 
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:3 :: نويسنده : حنانه

 

من ...

بغلم را ...

به هیچکس نمیدهم .

مال تو باشد فقط ....

 
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : حنانه

 

من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...

خیلی ها ...

و حتی خیلی های دیگر ...

می گویند :

" این روز ها ...

دوست داشتن

دلیل می خواهد ... "

و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
دنبال گودالی از تعفن می گردند...
اما

من " سلام " می گویم ...

و " لبخند " می زنم ...

و قسم می خورم ...

و می دانم ...

" عشق " همین است ...

به همین سادگی ...
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : حنانه

 

همه ی یهــــویی ها خوبن...

یهویی بغل کردن ،

یهویی بوسیدن ،

یهویی دیدن ،

یهویی سوپرایز شدن ،

یهویی بیرون رفتن ،

یهویی دوست شدن ،

یهویی عاشق شدن..

اما امان از یهـویی رفتن ها ...!



 
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:2 :: نويسنده : حنانه

 

فكر نكن

كه به پایَت می نشینم....

بلند می‌‌شوم

آرام چرخی می‌زنم

و مطمئن می‌شوم که نیستی

بعد برمی‌گردم سَرِ جایم

سرم را می‌گذارم و می‌میرم!


 
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : حنانه

 

گاهی دلم میگیرد
از آدم هایی كه در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم
فریبت میدهند
...دلم میگیرد از خورشیدی كه گرم نمی كند
...و نوری كه تاریكی میدهد
... ازكلماتی كه چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی چندش آور دستی كه دستت را می فشارد
و نگاهی كه به توست و هیچ وقت تو را نمیبیند
از دوستی كه برایت
هدیه
دوبال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز را با منفورترین كلمات دنیا معنی می كند
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این
همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم دلم میگیرد .
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : حنانه

 

من و تو می رقصیم

دور دیوارۀ موّاج زمین می چرخیم

و برای عطش چلچله ها می خوانیم:
...
" لعل لبهای تو پیمانه من..

.. کلبه معرفتم خانۀ تو .."


من و تو می خندیم

به تمام دل بی درد زمان،

به هوسهای لذیذ،

به سپیدار بلند،

و در این سوداییم

که در این سایۀ بی دغدغه چرتی بزنیم ..
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : حنانه

 

حاضری صد میلیون تومن بهت بدن فقط واسه
15دقیقه عشقتو تو آغوش دیگری ببینی؟؟؟
 
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : حنانه

 

She needs a smile

And i gave her a smile...

 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : حنانه

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ،
كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد..
كه وقتی تو اوج تنهایی هستی ،
با چشماش بهت بگه :
هستم تا ته تهش..........

 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:57 :: نويسنده : حنانه

 

می گفتی که طراوت باران من را به خاطرت می آورد،

و سخاوتش سرزمین قلبهارا آرام می سازد.

اما؛

امروز سیل همه چیز را با خود برد،

یاد حرفهای روز آخرت افتادم!!!
 
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : حنانه

 

چتر منطق را بر سر گرفته ام!

...

تا باران عشق را

تجربه نکنم!

... ... ...

دیگر توان مقابله با

تب و لرز ,

برایم باقی نمانده است!
 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : حنانه

چه خوش خیال بودم ...
که
همیشه
فکر می کردم
در قلب تو
محکومم به حبس ابد !
.
.
.
به یکباره جا خوردم ...
وقتی
زندان بان
بر سرم فریاد زد :
هی ...
تو ...
آزادی !!!
.
.
.
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد !

 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : حنانه

اگر خوشبختی را برای یك ساعت می خواهید ؛
چرت بزید.....

اگر خوشبختی را برای یك روز می خواهید؛
به پیك نیك بروید...

.اگر خوشبختی را برای یك هفته می خواهید ؛
به تعطیلات بروید...

..اگر خوشبختی را برای یك ماه می خواهید ؛
ازدواج كنید...

..اگر خوشبختی را برای یك سال می خواهید ؛
ثروت به ارث ببرید...

..اگر خوشبختی را برای یك عمر می خواهید؛
یاد بگیرید، كاری را كه انجام می دهید ، دوست داشته باشید

 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : حنانه

 

به پشت سرت نگاه کن!

تا کجا میخواهی بروی؟!

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟

به پشت سرت نگاه کن!

این سایه ی تو نیست!

منم که به دنبال تو راه افتاده ام!

مثل بادکنکی به دست کودکی!

هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!

نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا!!
 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : حنانه

 

همیشه آنقدر ساده نرو و مگذر لا اقل نگاهی به پشت سرت بینداز

شاید كسی در پی تو میدود ونامت را با صدای بیصدا فریاد میزند

و تو هیچوقت او را ندیده ای.!
 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : حنانه

 

گاهی باید بارید تمام حرفهای ته مانده را!

وگرنه ریشه می دوانند ته دلت،بزرگ می شوند،رشد می کنند و به سان طنابی از درون خفه ات می کنند...

باریدن بعضی حرفها بد نیست؛لازم است گاهی...

بعضی حرفها جمله نمیشوند،کلمه نمیشوند فقط میبارند؛درست عین رفتن و کوچیدن و تنها ماندن...
 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : حنانه

 

آدم است دیگر...



گاهی دلش می‌خواد کسی‌ موهایش را نوازش کند



و آرام زیر نرمه گوشش بگوید :




" .....................دوســــــــــــــــــــــــتت دارم .................... "
 
چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : حنانه

بعد از مدت ها دیدمش!!!

دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن...

خودمو کنترل کردم وفقط لبخندی زدم....

تو دلم گریه کردمو دم گوشش گفتم:......بی معرفت!!!

دستای من تغییر نکرده...دستات به دستای اون عادت کرده..............

 
یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : حنانه

 

 

 

 

 

 

 

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده بدان امتحان دارد و هیچ کاری نکرده

.

 

 

 

درس خواندن چقدر دلگیر است / در اتاقی که از تو خسته شده

 

گوش دادن به تیک تاک زمان / زل زدن به کتاب بسته شده !

 

.

 

دعای شب امتحان

 

 

الدعا فی لیالیّ الامتحانیه

 

اللهم اهد کل الشّوت و المشنگ، لا یعلم من دروسهُ بقدر بز اخفش.

 

آمین یا کاشف المضطربین فی اللیالی الامتحانیه !

 

 

 

 
 

 

 

 

 

 

.

.

هان ای کسانی که ازکتاب هایتان به عنوان اشیائی دکوری استفاده کرده اید

 

اکنون فقط یک معجزه می تواند کارنامه شما را زیر و رو کند !

 

ستاد ایجاد رعب و وحشت شب امتحان !

 

.

 

.

 

.

 

راه مبارزه با خواب شب امتحان :

 

۱ – استفاده از چوب کبریت بین پلک بالا و پایین !

 

۲- نوشیدن قهوه و چای پر رنگ به مقدار فراوان !

 

۳ _ بهره گیری از آب یخ

 

۴_ اقدام به خود زنی !

 

.

 

.

 

.

 


ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه

 

چون دیدم این مطلب به رشته ی کامپیوتر مرتبط میشه براتون توی وبلاگ گذاشتم مگر نه من اهل دود و دم نیستم ها

ببینین بچه های رشته ی کامپیوتر توی چین چی ساختن!!



/////////////////////////////


این قلیان بدین صورت عمل میکند که به جای ذغال کابل خروجی را یا به پورت یو اس بی و یا به آداپتور مخصوص که همراه این مجموعه میباشد وصل کرده سپس المنت موجود در سر قلیان گرم شده تا به دمای معمول برسد در آنصورت قابل استفاده میشود یعنی تقریبا ۳۰ ثانیه لازم بذکر میباشد که تنباکو بصورت معمولی گذاشته میشود و همینطور آب .

بهمراه این قلیان یک سر قلیان معمولی برای مشتری ارسال میشود که میتواند در مواقعی که نمیتواند از برق یو اس بی بهره مند شود میتواند بصورت معمولی از ذغال معمولی استفاده نمایید !!

 
شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, :: 10:16 :: نويسنده : حنانه

 

تا اسم تو می آید
اخمو ترین واژه ها هم
لبخند می زنند
و خیالم
دسته گل به آب می دهد

.
.
کنارم هم نباشی بازم تو خیالم با تو عاشقی میکنم
 
 
چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : حنانه

من :

به هر اتفاقی که افتاد

با صدای بلند خندیدم ....

نام مرا گذاشتند "با جنبه" !

بی آنکه بدانند؛

خندیدم .......

تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود...

 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:36 :: نويسنده : حنانه

 

ﺟﺪﻳﺪﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻢ
ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ...
ﺍﺯ ﺷﺨﺼﻴﺘﺶ
ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻳﻪ ﺟﻮﺭﺍﻳﻲ!
ﻣﺤﻜﻤﻪ...
ﺛﺎﺑﺘﻪ...
ﺁﺭﻭﻣﻪ....
ﻏﻠﻂ ﻧﻜﻨﻢ ﺍﺯ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺷﺶ
ﺍﻭمده

 

 

 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : حنانه

دلتنگی
خیابان شلوغی است
که تو در میانه‌اش ایستاده باشی
ببینی می‌آیند
ببینی می‌روند
و تو همچنان
ایستاده باشی

 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:32 :: نويسنده : حنانه

 

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود...

در یخچال را باز می کند...

عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند...

پسرک این را می داند...

دست می برد بطری آب را بر می دارد...

کمی آب در لیوان می ریزد...

صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:30 :: نويسنده : حنانه

 

بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید.

مهم این است که تو دردانه ی منی

و من از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا

فقط و فقط تو را می خواهم

فقط تو را .....**
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : حنانه

 

دِل كـَندن از تـو

باهـَمه عـِشقی كـه داشـتَم بــِهتـ

مـَنُ به ی جا رِسونـد!!!

كـِ حالا تـو چشـماے یـكی زُل بــِزَنُمُ بــِگَم :

عاشـقَمـے ؟‌

خـُب بـ درك ... !
 
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:28 :: نويسنده : حنانه

 

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو


یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو


ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو


نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند


خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو


یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو


خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:27 :: نويسنده : حنانه

 

هیچ چیز بیشتر و بدتر از این ...

مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که...

اطرافیانت بهت بگن:

اگه ...دوستت داشت نمیرفت...!!!
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:26 :: نويسنده : حنانه

 

لعنت به بعضی آهنگــــا ..

بــه بعضی خیابونــــا ..

بــه بعضی حرفـــــا ..

لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه ..

واســـه از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت ..

ویــــرون شــــــدی ..
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:24 :: نويسنده : حنانه

 

یه مرد حتی اگه چهار تا استخون پوسیده هم باشه ...
گاهی میشه تکیه گاهت , گاهی سایه سرت , گاه انگیزه زندگیت , ممکنه بشه همه وجودت .
اصلا مگه میشه بدون مرد زندگی کرد ؟!!!
مگه میشه پدر نداشت ؟! قید برادر رو زد ؟! بدون عشق زندگی کرد ؟!!!
فقط کافیه یه مرد , مرد باشه ...
میشی بیخیال دنیا !
اصلا اون میشه همه ی دنیات .
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : حنانه

 

مکالمه دو پسر :

پسر اول: چقدر خپل شدی مرتیکه …

شبیه خرسای قطبی شدی الاغ….

کمتر بخور ، از صبح تا شب مثل گاو آت و آشغال میخوری

معلومه انقدر دایره میشی دیگه …

پسر دوم : خفه شو عوضی. حرف تو زر مفت هم نیست

( محکم تر شدن دوستی بین دو پسر و تموم شدن مکالمه با خنده )

مکالمه دو دختر :

دختر اول: خوشگلم یه مقدار تپل شدی ولی بهت میاد عزیزم …

دختر دوم: تو هم دماغت بعد عمل یه ذره زیادی کوچیک شده ولی بازم خوشگلی نانازم

( از فردای روز مکالمه هیچ رابطه ای بین دو دختر مشاهده نشده )
 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:21 :: نويسنده : حنانه

فرهاد تیشه میزد تا نشنود
صدای مردمانی را که در گوشش میخواندند:
دوستت ندارد...

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد