|
چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : حنانه
بعد از مدت ها دیدمش!!! دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن... خودمو کنترل کردم وفقط لبخندی زدم.... تو دلم گریه کردمو دم گوشش گفتم:......بی معرفت!!! دستای من تغییر نکرده...دستات به دستای اون عادت کرده.............. ![]()
نگران نباش، " حـال من خوب اســت "بــزرگ شده ام... دیگر آنقدر کــوچک نیستـم که در دلتنگی هایم گم شوم...! آمـوختــه ام،که این فاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش "زندگی ست"... آمــوختــه ام،... که دیگــر دلم برای "نبــودنـت" تنگ نشــــود. راستی،دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام...!"حال مـــن خوب ... ![]()
یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
چون دیدم این مطلب به رشته ی کامپیوتر مرتبط میشه براتون توی وبلاگ گذاشتم مگر نه من اهل دود و دم نیستم ها ببینین بچه های رشته ی کامپیوتر توی چین چی ساختن!!
/////////////////////////////
این قلیان بدین صورت عمل میکند که به جای ذغال کابل خروجی را یا به پورت یو اس بی و یا به آداپتور مخصوص که همراه این مجموعه میباشد وصل کرده سپس المنت موجود در سر قلیان گرم شده تا به دمای معمول برسد در آنصورت قابل استفاده میشود یعنی تقریبا ۳۰ ثانیه لازم بذکر میباشد که تنباکو بصورت معمولی گذاشته میشود و همینطور آب . بهمراه این قلیان یک سر قلیان معمولی برای مشتری ارسال میشود که میتواند در مواقعی که نمیتواند از برق یو اس بی بهره مند شود میتواند بصورت معمولی از ذغال معمولی استفاده نمایید !! ![]()
شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, :: 10:16 :: نويسنده : حنانه
تا اسم تو می آید
اخمو ترین واژه ها هم لبخند می زنند و خیالم دسته گل به آب می دهد . . کنارم هم نباشی بازم تو خیالم با تو عاشقی میکنم ![]()
چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : حنانه
من : ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:36 :: نويسنده : حنانه
ﺟﺪﻳﺪﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻢ
ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ... ﺍﺯ ﺷﺨﺼﻴﺘﺶ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻳﻪ ﺟﻮﺭﺍﻳﻲ! ﻣﺤﻜﻤﻪ... ﺛﺎﺑﺘﻪ... ﺁﺭﻭﻣﻪ.... ﻏﻠﻂ ﻧﻜﻨﻢ ﺍﺯ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺷﺶ ﺍﻭمده
![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : حنانه
دلتنگی ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:32 :: نويسنده : حنانه
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود...
در یخچال را باز می کند... عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند... پسرک این را می داند... دست می برد بطری آب را بر می دارد... کمی آب در لیوان می ریزد... صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:30 :: نويسنده : حنانه
بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید.
مهم این است که تو دردانه ی منی و من از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا فقط و فقط تو را می خواهم فقط تو را .....** ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : حنانه
دِل كـَندن از تـو
باهـَمه عـِشقی كـه داشـتَم بــِهتـ مـَنُ به ی جا رِسونـد!!! كـِ حالا تـو چشـماے یـكی زُل بــِزَنُمُ بــِگَم : عاشـقَمـے ؟ خـُب بـ درك ... ! ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:28 :: نويسنده : حنانه
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ... ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:27 :: نويسنده : حنانه
هیچ چیز بیشتر و بدتر از این ...
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که... اطرافیانت بهت بگن: اگه ...دوستت داشت نمیرفت...!!! ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:26 :: نويسنده : حنانه
لعنت به بعضی آهنگــــا ..
بــه بعضی خیابونــــا .. بــه بعضی حرفـــــا .. لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه .. واســـه از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت .. ویــــرون شــــــدی .. ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:24 :: نويسنده : حنانه
یه مرد حتی اگه چهار تا استخون پوسیده هم باشه ...
گاهی میشه تکیه گاهت , گاهی سایه سرت , گاه انگیزه زندگیت , ممکنه بشه همه وجودت . اصلا مگه میشه بدون مرد زندگی کرد ؟!!! مگه میشه پدر نداشت ؟! قید برادر رو زد ؟! بدون عشق زندگی کرد ؟!!! فقط کافیه یه مرد , مرد باشه ... میشی بیخیال دنیا ! اصلا اون میشه همه ی دنیات . ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : حنانه
مکالمه دو پسر :
پسر اول: چقدر خپل شدی مرتیکه … شبیه خرسای قطبی شدی الاغ…. کمتر بخور ، از صبح تا شب مثل گاو آت و آشغال میخوری معلومه انقدر دایره میشی دیگه … پسر دوم : خفه شو عوضی. حرف تو زر مفت هم نیست ( محکم تر شدن دوستی بین دو پسر و تموم شدن مکالمه با خنده ) مکالمه دو دختر : دختر اول: خوشگلم یه مقدار تپل شدی ولی بهت میاد عزیزم … دختر دوم: تو هم دماغت بعد عمل یه ذره زیادی کوچیک شده ولی بازم خوشگلی نانازم ( از فردای روز مکالمه هیچ رابطه ای بین دو دختر مشاهده نشده ) ![]()
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:21 :: نويسنده : حنانه
فرهاد تیشه میزد تا نشنود ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : حنانه
" ﻋﺎﺩﺕ " ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : حنانه
زن بودن...ترجمه ی کلمه ی تمام "ظرافت های دنیاست"!...
مردان این ظرافت را گاهی درک نمیکنند.... و زن ظرافتش میشکند.... مرد اسم این ظرافت را "احساس بی جا" میگذارد.. و زن اسمش را "عشق" میگذارد... چه عشق ها که بخاطر نادانی مردان شکسته شد.....
![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : حنانه
همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد :
که چـــــــــرا ؟ اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟! مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟! کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ... ... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!! تو ! تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ... ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟ چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟ ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : حنانه
♥♥ مــَــــــن...
شیفتـــــــه ی آن بوســـه ی هول هولــَـــــکی ام کـــِـه دیرتـــــــ شده اما از خِــیــــــــرَش نمی گـُـــــــذری ..!!! ♥♥ ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : حنانه
اون شب وقتي به خونه رسيدم ديدم همسرم مشغول آماده كردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: بايد راجع به يك موضوعي باهات صحبت كنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنيدن حرف هاي من شد. دوباره سايه رنجش و غم رو توي چشماش ديدم. ادامه مطلب ... ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که “من” و “تو” ، “ما” می شویم؟! پس چرا حالا “من” این قدر تنهاست! از کی “تو” اینقدر سنگ دل شد؟!… اصلا این “او” را که بازی داد؟!… که آمد و “تو” را با خود برد و شدید “ما”! می بینی قصه ی عشقمان! فاتحه ی دستور زبان را خوانده است ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
جهان ، آلوده خواب است!
فروبسته است وحشت در به روی هر تپش ،هر بانگ چنان که من به روی خویش در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست و دیوارش فرو می خواندم در گوش: میان این همه انگار چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست! شب از وحشت گرانبار است. جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار: چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟ سهراب سپهری ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
تو زن شدی ... نه برای در حسرت ماندن یک بوسه !
برای خلق بوسه ای از جنس آرامش... تو زن نشدی ...که همخواب ... آدم های بیخواب شوی! زن شدی ... که برای خواب کسی رویا شوی! تو زن نشدی که در تنهایت ... حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی ... ... زن شدی تا ... تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی .. ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
گندم بودن را دوست دارم
در همهمه باد ؛ پرکنده شدن را برای روزی که شاید زیر دندانهای تو له شوم چرا درویم نمی کنی ؟ مرا کلاغ های سیاه تمام کردند ... ![]() ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
بار آخر من ورق را با "دلم" بُر میزنم
بار دیگر "حكم" كن اما نه بی "دل" با دلت "دل" حكم كن ! حكم "دل" : ... هر كه "دل" دارد بیاندازد وسط .. تا كه ما "دلهایمان" را رو كنیم "دل" كه روی "دل" بیفتد .. عشق "حاكم" میشود ! پس به "حكم" عشق بازی میكنیم این "دل" من ! رو بكن حالا "دلت" را "دل" نداری ... !؟ " بُر " بزن اندیشه ات را ... ! حكم لازم دل سپردن دل گرفتن هر دو لازم ... ! ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
در ذهـטּِ زنانه ی مـَטּ
مرد یعنی تکیه گـآهی اَمـטּ. یعنی بوسه اےِ از روی دوستــ داشتـטּ، بدوטּِ اندکی شَرمـ . در ذهن زنانه ی مـَטּ... مــَرد یعنی کوه بودن... پر از سِخـآوت بودטּ.... پر از حَیاےِ مـَردانه.... در کنارِ ایـטּ اُبـُهتــ ، لوس شدטּ هاےِ کودکـآنه.... در ذهـטּِ زنانه ی خوشبیـטּِ مـَטּ..... مـَرد یعنی دوستــ می دارمـَتــ ... تو هـَر لـَحظه بـآ مَنـے.... تو " مـــَردے ".... مـَטּ بی تو بــآ تمامـِ آفرینش بیگـآنه اَمـ. . . . ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
سال 365 روز است در حالی كه:
1- در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند. 2- حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است كه به دلیل گرمای هوامطالعه ی دقیق برای یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگرباقیمیماند. 3- در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است كه جمعا”122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند. 4- اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد كه جمعا”15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند. 5- طبیعتا ”2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند. 6- 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفنی لازم است. چراكه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند. 7- روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند. 8- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند. 9- در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند. 10- در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است . 11- سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی می ماند. 12- یك روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه می توان در آن روز درس خواند؟ ![]()
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
یه اتاقی باشه گرم گرم،روشن روشن...تو باشی منم باشم...کف اتاق سنگ سفید باشه،تو منو بغل کنی که نترسم که سردم نشه که نلرزم...تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتم دراز کردی...من اومدم نشستم جلوت...بهت تکیه دادم با پاهات محکم منو گرفتی...دوتا دستاتم حلقه کردی دورم..بهت میگم چشاتو میبندی؟ میگی:آره. بعد چشماتو میبندی...بهت میگم برام قصه میگی؟تو گوشم؟ میگی: آره...
بعد شروع میکنی آروم،آروم تو گوشم قصه گفتن ...یه عالمه قصه ی طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمیشن...! میخوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو، یه حرکت سریع یه ضربه ی عمیق...بلدی که...!ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم...تو چشماتو بستی ...نمیبینی من تیغو از جیبم در میارم...نمیبینی که...سریع می برم ،نمیفهمی ،خون فواره میزنه روی سنگای سفید، دستم میسوزه لبمو گاز میگیرم که نگم آه ... که چشماتو باز نکنی که منو نبینی که نفهمی، تو هنوز داری قصه میگی...چه قشنگه...نه؟!من شلوارک پامه،دستمو میذارم رو زانوم خون میاد از دستم میریزه...حیف که چشاتو بستی نمیتونی ببینی!تو بغلم میکنی میبینی سرد شدم...محکم تر بغلم میکنی تا گرم شم،میبینی که نامنظم نفس میکشم تو دلت میگی: آخی دوباره نفسش گرفت میبینی هر چی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم میبینی دیگه نفس نمیکشم چشماتو باز میکنی میبینی من مردم!!!من میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن...از تنها مردن از خون دیدن میترسیدم... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم، مردن خوب بود...آرومه آروم...گریه نکن دیگه، من که دیگه نیستم...که وقتی اشکاتو میبینم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدی یا نه!!!!! که همینجوری وسط گریه هات بخندی.گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه... روح دل نازکه... نشکونش... ![]()
![]() |