رفته بودم فروشگاه
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی زِر زٍر می كرد.
جلوی قفسه ی خوراكی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد
پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو كشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی كارت درسته این همه اذیتت كرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه :| منو نگاه كرد و گفت:
عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون نکبت اسمش سیامكه !!
نظرات شما عزیزان:
پسر دلشکسته و تنها 
ساعت15:06---17 ارديبهشت 1391
دوست داشتنِ کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه
هر چی محکم تر بغل کنی
بیشتر آسیب میبینی ...