سکوت عشق
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تاکتیک من اینست :که نگاهت کنم یاد بگیرم چگونه ای و همان را که هستی دوست بدارم تاکتیک من اینست با تو حرف بزنم به تو گوش بدهم و با کلمات پلی محکم میانمان بسازم تاکتیک من اینست در خاطرت بمانم نه می دانم چگونه و نه به چه بهانه ای.. اما در تو بمانم تاکتیک من اینست که صادق باشم و بدانم که صادقی که خودمان را به هم قالب نمی کنیم که میانمان نه حجابی هست و نه پرده نمایشی

پيوندها
معرفی روستای برما
عقاب نیوز
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سکوت عشق و آدرس mylovesilent.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 780
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


نويسندگان
حنانه

 
دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 8:21 :: نويسنده : حنانه

فرهاد تیشه میزد تا نشنود
صدای مردمانی را که در گوشش میخواندند:
دوستت ندارد...

 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : حنانه

" ﻋﺎﺩﺕ "
ﭼــﻪ ﻃﻌﻢ ِﺗﻠﺨـﮯ ﺩﺍﺭﺩ...
ﻭﻗﺘــﮯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑــﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﺷﺘﺒــــﺎﻩ ﺑﮕﯿــــﺮﮮ

 
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : حنانه

 

زن بودن...ترجمه ی کلمه ی تمام "ظرافت های دنیاست"!...

مردان این ظرافت را گاهی درک نمیکنند....

و زن ظرافتش میشکند....

مرد اسم این ظرافت را "احساس بی جا" میگذارد..

و زن اسمش را "عشق" میگذارد...

چه عشق ها که بخاطر نادانی مردان شکسته شد.....

 

 

 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : حنانه

 

همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد :

که چـــــــــرا ؟

اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟!

مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟!

کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ...

... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!!

تو !

تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ...

ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟

چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که

از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : حنانه

 

♥♥ مــَــــــن...

شیفتـــــــه ی آن بوســـه ی

هول هولــَـــــکی ام

کـــِـه

دیرتـــــــ شده اما

از خِــیــــــــرَش نمی گـُـــــــذری ..!!! ♥♥
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : حنانه

اون شب وقتي به خونه رسيدم ديدم همسرم مشغول آماده كردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: بايد راجع به يك موضوعي باهات صحبت كنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنيدن حرف هاي من شد. دوباره سايه رنجش و غم رو توي چشماش ديدم.
اصلا نمي دونستم چه طوري بايد بهش بگم, انگار دهنم باز نمي شد.



ادامه مطلب ...
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
یه اتاقی باشه گرم گرم،روشن روشن...تو باشی منم باشم...کف اتاق سنگ سفید باشه،تو منو بغل کنی که نترسم که سردم نشه که نلرزم...تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتم دراز کردی...من اومدم نشستم جلوت...بهت تکیه دادم با پاهات محکم منو گرفتی...دوتا دستاتم حلقه کردی دورم..بهت میگم چشاتو میبندی؟ میگی:آره. بعد چشماتو میبندی...بهت میگم برام قصه میگی؟تو گوشم؟ میگی: آره...
بعد شروع میکنی آروم،آروم تو گوشم قصه گفتن ...یه عالمه قصه ی طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمیشن...! میخوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو، یه حرکت سریع یه ضربه ی عمیق...بلدی که...!ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم...تو چشماتو بستی ...نمیبینی من
تیغو از جیبم در میارم...نمیبینی که...سریع می برم ،نمیفهمی ،خون فواره میزنه روی سنگای سفید، دستم میسوزه لبمو گاز میگیرم که نگم آه ... که چشماتو باز نکنی که منو نبینی که نفهمی، تو هنوز داری قصه میگی...چه قشنگه...نه؟!من شلوارک پامه،دستمو میذارم رو زانوم خون میاد از دستم میریزه...حیف که چشاتو بستی نمیتونی ببینی!تو بغلم میکنی میبینی سرد شدم...محکم تر بغلم میکنی تا گرم شم،میبینی که نامنظم نفس میکشم تو دلت میگی: آخی دوباره نفسش گرفت میبینی هر چی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم میبینی دیگه نفس نمیکشم چشماتو باز میکنی میبینی من مردم!!!من میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن...از تنها مردن از خون دیدن میترسیدم...
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم، مردن خوب بود...آرومه آروم...گریه نکن دیگه، من که دیگه نیستم...که وقتی اشکاتو میبینم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدی یا نه!!!!!
که همینجوری وسط گریه هات بخندی.گریه نکن دیگه خب؟

دلم می شکنه...
                        روح دل نازکه...
                                             نشکونش...

 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
سال 365 روز است در حالی كه:

1- در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2- حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است كه به دلیل گرمای هوامطالعه ی دقیق برای یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگرباقیمیماند.

3- در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است كه جمعا”122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4- اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد كه جمعا”15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.

5- طبیعتا ”2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.

6- 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفنی لازم است. چراكه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

7- روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.

9- در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

10- در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .

11- سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی می ماند.

12- یك روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه می توان در آن روز درس خواند؟
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
در ذهـטּِ زنانه ی مـَטּ


مرد یعنی تکیه گـآهی اَمـטּ.


یعنی بوسه اےِ از روی دوستــ داشتـטּ، بدوטּِ اندکی شَرمـ .


در ذهن زنانه ی مـَטּ...


مــَرد یعنی کوه بودن... پر از سِخـآوت بودטּ.... پر از حَیاےِ مـَردانه....


در کنارِ ایـטּ اُبـُهتــ ، لوس شدטּ هاےِ کودکـآنه....


در ذهـטּِ زنانه ی خوشبیـטּِ مـَטּ..... مـَرد یعنی دوستــ می دارمـَتــ ...


تو هـَر لـَحظه بـآ مَنـے....


تو " مـــَردے "....


مـَטּ بی تو بــآ تمامـِ آفرینش بیگـآنه اَمـ. . . .

 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : حنانه
بار آخر من ورق را با "دلم" بُر میزنم
بار دیگر "حكم" كن
اما نه بی "دل"
با دلت "دل" حكم كن !
حكم "دل" :
... هر كه "دل" دارد بیاندازد وسط ..
تا كه ما "دلهایمان" را رو كنیم
"دل" كه روی "دل" بیفتد ..
عشق "حاكم" میشود !
پس به "حكم" عشق بازی میكنیم
این "دل" من !
رو بكن حالا "دلت" را
"دل" نداری ... !؟
" بُر " بزن اندیشه ات را ... !
حكم لازم
دل سپردن
دل گرفتن
هر دو لازم ... !