|
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:2 :: نويسنده : حنانه
فكر نكن
كه به پایَت می نشینم.... بلند میشوم آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی بعد برمیگردم سَرِ جایم سرم را میگذارم و میمیرم!
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : حنانه
من و تو می رقصیم
دور دیوارۀ موّاج زمین می چرخیم و برای عطش چلچله ها می خوانیم: ... " لعل لبهای تو پیمانه من.. .. کلبه معرفتم خانۀ تو .." من و تو می خندیم به تمام دل بی درد زمان، به هوسهای لذیذ، به سپیدار بلند، و در این سوداییم که در این سایۀ بی دغدغه چرتی بزنیم ..
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : حنانه
گاهی دلم میگیرد
از آدم هایی كه در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت میدهند ...دلم میگیرد از خورشیدی كه گرم نمی كند ...و نوری كه تاریكی میدهد ... ازكلماتی كه چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی كه دستت را می فشارد و نگاهی كه به توست و هیچ وقت تو را نمیبیند از دوستی كه برایت هدیه دوبال برای پریدن می آورد و بعد پرواز را با منفورترین كلمات دنیا معنی می كند دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این همه هیچ گاهی حتی از خودم هم دلم میگیرد .
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : حنانه
حاضری صد میلیون تومن بهت بدن فقط واسه
15دقیقه عشقتو تو آغوش دیگری ببینی؟؟؟
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : حنانه
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ،
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : حنانه
She needs a smile And i gave her a smile...
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:57 :: نويسنده : حنانه
می گفتی که طراوت باران من را به خاطرت می آورد،
و سخاوتش سرزمین قلبهارا آرام می سازد. اما؛ امروز سیل همه چیز را با خود برد، یاد حرفهای روز آخرت افتادم!!!
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : حنانه
چتر منطق را بر سر گرفته ام!
... تا باران عشق را تجربه نکنم! ... ... ... دیگر توان مقابله با تب و لرز , برایم باقی نمانده است!
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : حنانه
چه خوش خیال بودم ...
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : حنانه
اگر خوشبختی را برای یك ساعت می خواهید ؛ |